به جایِ این همه زخم
کاش قدری مرهم بودیم برایِ هم.
« و کی برگشت؟ »
« فرداش... وقتِ خوردن عصرونه... خیلی تر و تمیز ، با رنگ موی جدید ، یه دسته گل رُز و آبنباتهای صدفی برای الکسی. خونه رو بهش نشون دادیم ، مدرسه ، بازاریها ، خونۀ تو رو... و... و همین... بقیه ش رو میدونی... »
« بله. »
چشمهایم برق میزد.
« تنها دردسرِ اون موقع مادو بود... »
« یادم میاد... دیگه حق نداشتم بیام خونه تون... »
« بله. و بعد میدونی... اون در نهایت مادو رو هم توی جیبش گذاشت... »
کاش امروز بتونم برم بیرون یه ساعتی قدم بزنم. خسته شدم این قدر کار کار کار! داریم میشیم اسیرشدگانی در غارِ خویش. واقعا دلم میخواد عصر با پسرم از خونه بزنیم بیرون و پیاده تا مرکز شهر راه بریم.
اولین جلسه هنرآموزان استانتا بیدار شدم بساط صبحانه رو آماده کردم. پسرم رو آروم صدا کردم اما در خواب عمیقی بود. باید برای کلاس درس آنلاینش بیدار میشد موسیقی گذاشتم و قدری صداش رو بالا بردم و خودم سرگرم خوردن صبحانه ام شدم تا این که سرحال و با لبخند بیدار شد. گفت: « مامان. این آهنگ چه قشنگه. »
نشویم اسیرشدگان غارِ خویشپسرم این در خاطرت بماند ؛ « اکثریت » به معنای درستیِ اندیشه نیست. اگر در جمعی بودی که بیشترشان نظرشان با تو متفاوت بود ، در درستیِ افکارت و راهت تردید نکن چرا که ممکن است اشتباه فکر کنند. هیچ وقت ایمان به خودت و درستیِ باورت را از دست نده حتی اگر در بین جماعتی ، تک و تنها باشی.
لااکراه فی الدین ... الخخیلی نگران فرزندان این نسل هستم. در شرایطی دارند همه چیز رو یاد میگیرند که خیلی آسیب زننده است. و از همه بیشتر بی توجهی به شخصیتِ بچههاست. انگار غم دنیا میاد توی دلم. نگران همه شون میشم از دو ساله اش مثل خواهرزادهی خودم تا نوجوان و قدری بالاتر. درین شرایط کرونا و بویژه درین آموزشهای مجازی چرا هیشکی حواسش نیست مراقب باشند غرور و عزت نفس و شخصیت بچهها حفظ بشه؟ چرا از سر خودخواهیِ بزرگ ترها ، فرزندان دارند ضربه میخورند و عینِ خیالشون نیست؟ دلم میسوزه و پر از غصه ست برای این همه بی خیالی و بی مسئولیتی. همه در شرایطِ سختی قرار گرفتیم.
پا برهنه در پارکمدتیه هر دفعه یادِ یکی از دوستام میافتم خیلی اندوهگین میشم و هر کاری میکنم این اندوه از دلم نمیره. حتی این چند روز چند بار اومده به خوابم. خودم هم علت این اندوه رو میدونم اما کاری از دستم برنمیاد.
خودخواهی و بی خیالیگاهی چقدر سخت از سوی خدا امتحان میشم. سخت بود برام که اون همه خشم و عصبانیتم رو کنترل کنم ، سخت بود که صبور باشم. تا این که متوجه اشتباه و قضاوتشون شدند و اومدند ازم عذرخواهی کردند. اما پیامدهایی که از یه اشتباه رخ میده اغلب قابل برگشت و فراموش شدنی نیست. خدا کمکم کن من اینگونه نباشم و ازت خیلی ممنونم که سربلند این امتحان رو پشت سر گذاشتم.
خودخواهی و بی خیالیگلبو!
باران
با بوی بوسههای تو میبارد
با بوی خیس یاس
با بوی بوتههای شب بو ،
بابونه و بنفشه و مریم ،
محبوبههای شب...
تعداد صفحات : 0